فَربلاگ

  • زندگی
  • جامعه
  • شعر
  • سیب زمینی تمام کردیم!

    هر وقت دلم تنوع هوس کند، آنجا یکی از انتخاب های اصلی من است، هم فضای خوبی دارد و هم غذاها سبک کیفی متفاوتی دارند.

    مثل همیشه وقتی وارد کافه ای میشوم، نگاه میکنم دنج ترین جای ممکن را انتخاب میکنم، یک گوشه ای که همه‌ی کافه را بتوانم ببینم، رفتم سمت حیاط، گرم بود؛ در را نبسته، باز کردم و نشستم همان صندلی که دفعات قبلی می‌نشستم.

    ویتر های این کافه سال هاست که عوض نشده و همان ویتر قدیمی سرو میزم آمد، در ذهنم تداعی شد که این کافه جدای از اینکه برای مشتریان راضی کننده است برای کارکنان هم رضایت بخش است و توانسته نیروی خود را سال ها حفظ کند! هوس سبب زمینی کرده بودم، گفت امروز سیب زمینی تمام کردیم، سرم را بردم توی منو؛ سردرگم بودم، فهمید و گفت میخواهی برم وقتی انتخاب کردی بیایم؟ تایید کردم، لبخندی زدم و رفت.

    بدون آنکه انتخاب کرده باشم، آمد! هول شدم، سریع نان سیر به ذهنم آمد و یک اسموتی نام نا‌آشنا که چون آناناس داشت برایم جذاب بود، گفتم نان سیر، نشنید، دوباره گفتم، دوباره نشنید، با دستانم نان گردی را نشان دادم و بلند تر گفتم نون سیر لطفاً! فهمید، لبخندی زد و رفت.

    بعدی
    قبلی
    دسته: جامعه, زندگی, مَن

    آخرین یادداشت ها:

    • اندوه و نشاط
    • روزبرگ!
    • اکسلنت!
    • سیب زمینی تمام کردیم!

    دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1401-1402 • فَربلاگ