دست هایم بوی او میدهد!
اشک، نمیریزم،
لبخند نمیزنم.
جمع میشوم، و در نقطه ای بروز میکنم؛
لب هایم، در جبههی وصال، سنگرگاهِ بوسه های خط مقدم است!
ماموریت استشمام او، به پایان رسید؛
و آتش بس، مثل هر شب برپا شد.
دست هایم بوی او میدهد!
اشک، نمیریزم،
لبخند نمیزنم.
جمع میشوم، و در نقطه ای بروز میکنم؛
لب هایم، در جبههی وصال، سنگرگاهِ بوسه های خط مقدم است!
ماموریت استشمام او، به پایان رسید؛
و آتش بس، مثل هر شب برپا شد.
آخرین یادداشت ها:
نوشتن رو فراموش نکن لطفا.
دیدگاهتان را بنویسید