فَربلاگ

  • زندگی
  • جامعه
  • شعر
  • دست هایم

    دست هایم بوی او میدهد!

    اشک، نمیریزم،

    لبخند نمیزنم.

    جمع میشوم، و در نقطه ای بروز میکنم؛

    لب هایم، در جبهه‌ی وصال، سنگرگاهِ بوسه های خط مقدم است!

    ماموریت استشمام او، به پایان رسید؛

    و آتش بس، مثل هر شب برپا شد.

    بعدی
    قبلی
    دسته: شعر, مَن

    آخرین یادداشت ها:

    • اندوه و نشاط
    • روزبرگ!
    • اکسلنت!
    • سیب زمینی تمام کردیم!

    یک پاسخ به “دست هایم”

    1. Fatoosh نیم‌رخ
      Fatoosh
      ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

      نوشتن رو فراموش نکن لطفا.

      پاسخ

    دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1401-1402 • فَربلاگ